ایماگو چیست؟
ایماگو همان تصویرسازی ارتباطی است. تصویرسازی ارتباطی محصول هم فکریهای هندریکس و همسرش هانت است که هر دوی آنها طلاق را تجربه کرده بودند و اشتیاق وافری داشتند که علت شکستشان را در ازدواج درک نمایند.
بنیان درمان مبتنی بر تصویرسازی ارتباطی بر این عقیده استوار است که هر فرد در عین آن که مخلوق و تابع رابطه است، خالق آن نیز میباشد. هر شخص در بدو خلقتش زندگی را متصل و در پیوند با تمام جنبه های خود آغاز میکند، هر فرد یک کل است و یکپارچگی با همه چیز را تجربه میکند. مشکلات انسان از آنجا آغاز میشود که این پیوند ضروری میان اجزاء گسیخته میشود و از مهمترین عواملی که موجبات گسست این یکپارچگی را فراهم میکند، رفتارهای ناهشیار والدین است. در ازدواج، میل و کشش به پیوستن و ملحق شدن به معشوق، تلاشی است ناخودآگاه جهت پیوستن مجدد به بخشهای جداشده و گمشده از خود که بر روی معشوق فرافکن شده اند. از آنجا که ضمیر ناخودآگاه “همسر” را با “والدین” خود یکی گرفته است، پیوند عاطفی مثبت با همسر (که تنها در صورت عشق ورزیدن به معشوق آن هم به روشی که از خود جدا گشته و لذا بر روی معشوق فرافکن شده باشد) موجب احساس یکپارچگی و تمامیت شخصی و نیز ادارک و آگاهی نسبت به یگانگی و وحدت ذاتی و فطری فرد با هستی خواهد شد.
تعریف تصویرسازی ارتباطی
در جستجو به منظور یافتن همسری ایده آل، کسی که هم به مراقبانمان شباهت داشته باشد و هم جبرانی بر بخشهای سرکوب شده وجودمان باشد، تماما متکی بر تصویری ناخودآگاه از جنس مخالف است که از زمان تولد در سر پرورانده ایم. این تصویر درونی، ایماگو نام دارد.
در اوایل تولد، نقش ایماگو آن است که کودک بتواند والدین خود را از دیگر بزرگسالان تمیز دهد، این تصویر در بقاء کودک نقشی حیاتی ایفا میکند. در بزرگسالی، ایماگو به طرزی ناخودآگاه در جذب شدن فرد به سمت کسی که از بسیاری جهات، شخصیت و ماهیت والدین را تداعی میکند، دخالت دارد و بدین طریق فرصت دوباره ای جهت التیام زخم ها و اتمام کارهای ناتمام دوران کودکی را در اختیار فرد قرار میدهد. ایماگو حتی تعیین خواهد کرد که کودک در آینده، خود چگونه پدر یا مادر و حتی چگونه انسانی خواهد شد.
ازدواج از نگاه رویکرد ایماگوتراپی
ازدواج از نقطه نظر ایماگو درمانگران وسیله ای است که افراد به واسطه مندی اش تلاش میکنند تا آن اتصال و پیوند گمشده ی خود را دوباره ترسیم کنند. اما از آنجا که شباهت همسر انتخاب شده با والد برتر فرد در کودکی، دوباره همان جراحتها، هیجانات و ادراکات ناخوشایند را بازآفرینی میکند، رابطه به مکانی برای کشمکش قدرت تبدیل خواهد شد.
زمانی که زوجها معنی رابطه ی صمیمانه و هدف فلسفی از گرایش آدمی به عشق و ازدواج را درک کنند، به کمک درمانگر و به شیوه ای همکارانه، ازدواجی از سر آگاهی را تجربه خواهند کرد. هدف نهایی درمان و به عبارتی دیگر اصلیترین انتظار از پیامد درمان، خلق رابطه ای آگاهانه است که در سایه آن هر دو همسر به احیاء و بازآفرینی گرایش ذاتی شان به یکپارچگی با تمامی بخش های خود، اتصال جنبه های فیزیکی به ساختار اجتماعی و سرانجام ارتباط همه ی این عوامل با هستی و کائنات دست یابند. در ازدواج خودآگاه، رشد طرفین هنگامی تحقق می یابد که هر دو تغییر کرده و نیازهای طرف مقابل را تامین سازند و التیام نیز هنگامی میسر است که نیازهای هریک توسط دیگری برآورده شود، به عبارتی در چنین رابطه ای، فرایند دو جانبه و دو طرفه میباشد.
مراحل تحول در درمان مبتنی بر تصویرسازی ارتباطی
هندریکس مراحل تحولی در درمان مبتنی بر تصویرسازی ارتباطی را به شش بخش تقسیم میکند: دلبستگی، اکتشاف، هویت، قدرت و شایستگی، ارتباط (دوست یابی) و صمیمیت.
دلبستگی (تولد تا ۲ سالگی)
نوزاد در نخستین ماه های تولد، در والدینش شکل جدیدی از روابط را ایجاد کرده و در عین حال توسط آن شکل داده میشود. مهمترین هدف او ایجاد ارتباط با والدینش میباشد و از طریق همان ارتباط با والدین است که رابطه ی خود با جهان هستی را به عنوان یک کل بزرگتر تجربه میکند.
در ماه های نخستین زندگی نوزاد، یا شاید کمی بیشتر، طبیعت او را چنان سازماندهی مینماید که به خودی خود وابسته میشود. اما هیچ والدی قادر نیست و نمیتواند تمامی نیازهای کودک را بی کم و کاست برآورده سازد. کودکی که از زخمهای دلبستگی گرم نامطمئن رنج کشیده، ممکن است ترس از دست دادن را رشد دهد، به دلیل اینکه دلبستگی صمیمی به ندرت تجربه شده است. ما وفاداری عمیقی به تجارب دلبستگی دوران کودکیمان داریم و در درون روابطمان، شبیه به رفتارهای دوران کودکیمان که حاصل پیوستگی با والدینمان بوده رفتار میکنیم.
اکتشاف (۲ تا ۳ سالگی)
کودک در این سن علاقمند میشود تا دنیای اطراف خویش را کندوکاو کرده و به طریقی با آن ارتباط برقرار نماید. آنچه کودک بیش از هر چیزی در این مرحله به آن نیاز دارد، والدی است که حمایت و تشویق لازم را هنگامی که کودک شروع به اکتشاف میکند، برای او فراهم آورد.
در این مرحله والدین باید به فرزندشان اجازه اکتشاف گری بدهند و پس از بازگشتن کودک و زمانی که او هیجاناتش را بازگو میکند، در کنارش باشند. انعکاس گری (بازگرداندن تجارب شنیده شده به کودک مانند یک آیینه) در این مرحله اهمیت اساسی دارد.
هویت (۳ تا ۴ سالگی)
در این مرحله کودکان کشف بخشهای مختلف شخصیت خود را آغاز میکنند. آنها به تاثیرات متقابل یکی بودن و در عین حال منحصر به فرد بودن، و نیز شباهتها و تفاوتهای خود با دیگران، علاقمند میشوند. خود را با تمامی شخصیتهای مهم زندگیاش مقایسه کرده تا ترکیب درستی از خصوصیات و ویژگیهایی که به حس هویت درونی و شخصی او ظهور و نمود میبخشد را، کشف کند. او آمده است تا تبدیل به خویشتن واقعی و اصیل خویش شود. اکثر کودکان وانمود میکنند که گربه، سگ و یا شخصیتهای کارتونی هستند. لازم است والدین، وانمودسازی کودک را به او منعکس کنند (انعکاس گری: تو یه پیشی بامزه ای) تا او احساس کند دیگران وی را همانطور که وانمود میکند، میبینند.
قدرت و شایستگی (۴ تا ۶ سالگی)
چنانچه کودک مهارتهای چهارگانه دلبستگی، اکتشاف، هویت و توانایی را به خوبی بیاموزد، سپس آمادگی این را خواهد داشت تا با دنیایی که بیرون از محیط خانه منتظر اوست رو به رو شود، تا موفقیتهایش را هنگامی که با شرایط مشابهی رو به رو میشود، مجدداً تکرار کند. دراین مرحله کودکان به شدت نیاز دارند که در فضاهای اجتماعی (در مجاورت با همسالان یا مهد کودک) باشند چرا که در حال پرورش احساس شایستگی خود هستند. در این مقطع حساس، مهمترین وظایف والدین تحسین، تائید و آیینه سازی است.
ارتباط (۶ تا ۱۲ سالگی)
کودکان در این مرحله کاملاً به محیط بیرون از خانه خو گرفته اند و بخشی از اوقات روز را با دوستانشان میگذرانند. نیازهای تحولی آنها عبارتند از: دوستیابی، یافتن دوست صمیمی و آموختن پیچیدگی ها و تجربه ی حسادت هایی که در روند داشتن و حفظ روابط دوستانه ایجاد میشود. وظیفه ی والدین، پرورش و ترغیب دوستیابی در کودکان و نیز الگو بودن در این زمینه برای آنان است.
صمیمیت (۱۲ تا ۱۸ سالگی)
در این مرحله فرد وارد دوراهی نوجوانی میشود و اغلب رفتارهایی گیج کننده و ناراحت کننده دارد، به لحاظ جنسی بالغ شده و به طرزی طبیعی به روابط رمانتیک از خود گرایش نشان میدهد. او هنوز سرگرم کشف هویت همواره رو به تغییر خود بوده و علاقمند به کشف راه های ورودی به متنها و بافت هایی است.، تا بتواند دلبستگی و تعلق خاطر را در آن تجربه کند. نقش والدین در این مرحله تکاملی، تعریف و ترسیم حد و مرزها و حدود و ثغور سالم و طبیعی و نیز پذیرش و تشویق شکوفایی قوه ی جنسی در نوجوان میباشد. پیش فرض این دیدگاه این است که مراحل رشد دوران کودکی بخصوص روابط اولیه فرد با والدین بر روابط زناشویی تاثیر دارد. هندریکس معتقد است که الگوهای تحولی در درمان مبتنی بر تصویرسازی ارتباطی یک فرآیند ادواری و چرخه ای است که در دوره های بعد، مثلاً نوجوانی هم تکرار میشود و در دوره ی بزرگسالی نیز خود را نمایان میسازد. زوج ها به یکدیگر دلبسته میشوند، شروع به کشف یکدیگر میکنند و اگر اوضاع خوب پیش برود، در کنار هم به تشکیل هویت زوجی میپردازند. در صورت موفقیتآمیز بودن هویت زوجی، همسران احساس قدرت و شایستگی را هم در زندگی شخصی و هم در زندگی حرفه ای پرورش خواهند داد. در واقع غالب افراد مراحل شش گانه رشدی را با موفقیت سپری نمیکنند و علت اینکه در نوجوانی یا اوان بزرگسالی نمیتوانیم سیکل را کامل کنیم، به علت برآورده نشدن نیازهای تحولی مان در کودکی است. ترس های مربوط به دوران کودکی و این امر که رها کردن ترسها ممکن است بعداً در یک ارتباط رمانتیک ابراز شود. این اغلب نتیجه ی محروم سازی و برآشفتگی است. در بطن این برآشفتگی، آسیبی عمیق نهفته است، که به مخفی ماندن جراحت دوران کودکی کمک میکند. بنابراین انتخاب همسر و روابط زناشویی تنها یک فرآیند آگاهانه نیست، بلکه بخش مهمی از آن، ناخودآگاه بوده و نتیجه ی نیاز به تکمیل مراحل ناتمام دوران کودکی و التیام زخمهای عاطفی است. در حقیقت موضوعات ناتمام از مرحله ی دلبستگی، اکتشاف، هویت و شایستگی اغلب محل هایی اند برای اینکه زوجها در بازنگری روابطشان دچار وقفه شوند.
هندریکس در زمینه تاثیرپذیری درمان مبتنی بر تصویرسازی ارتباطی بیان میدارد که بازسازی و باز آفرینی گذشته از طریق انتخاب همسری که به والدین شباهت داشته باشد، پیش از این توسط فروید ” وسواس تکرار” نامیده شد. در واقع مطالب مدفون شده و سرکوب گردیده ای که در ناهشیار روان به پویش مشغول و در کمین نشسته ی فرصتی مناسب برای باز پیدایی اند، به شیوه ای اجتناب ناپذیر در روابط بعدی ظاهر شده و قدرتمندانه رفتار را تحت کنترل خواهند گرفت.
آسیب شناسی در درمان مبتنی بر تصویرسازی ارتباطی(ایماگوتراپی)
هندریکس پیرامون آسیبشناسی روابط زوجین با فروید که طبیعت هدفمند را تلاشی در جهت حل و فصل “کار ناتمام” گذشته میدانست موافق است. در اصل تصویر ذهنی مجموعه تصاویری است از افرادی که در کودکی تاثیر بسزایی روی فرد گذاشته اند. این افراد ممکن است، مادر، پدر، یکی از برادر، خواهرها یا پرستار یا فامیل نزدیک باشد. صرف نظر از اینکه چه کسانی باشند، بخشی از مغز فرد همه چیز را در مورد آنان ثبت کرده است. آسیب شناسی در این دیدگاه برخاسته از روابط معیوب و فعلی همسران است که خود در کودکی هر همسر ریشه دارد.
در ایماگو درمانی، همه ی پاتولوژی، “رابطه” است. ریشه تمام دشواری های کنونی رابطه، گسیختگی پیوندهای مورد انتظار در کودکیست و این گسستگی های ناخشنود کننده ی گذشته دوباره در روابط صمیمانه ی همسران پدیدار خواهد شد. اگر چه پدر و مادر بهترین قصد و نیت را در قلب خود دارند ولی پیام کلی که به فرد منتقل میشود پیام سرد و تاسف آمیزی است. افکار و احساساتی وجود دارد که افراد اجازه بیان آن را ندارند. رفتارهای طبیعی مشخصی که فرد باید خاموش کند و توانایی های طبیعی و استعدادهایی که باید نفی نماید. پدر و مادر به هزاران روش، چه پنهان و چه آشکار، به افراد پیام میدهند که فقط با بخشی از وجود، موافقت دارند. در واقع به آنها گفته میشود که نمیتوانند به طور تام و تمام وجود داشته باشند و در این فرهنگ باقی بمانند.
نحوه ای که پدر و مادر بر کودکان تاثیر میگذارند، الگویی در اختیار کودک قرار میدهد. کودکان به طور غریزی متوجه انتخاب های پدر و مادرشان هستند، استعدادهایی که دنبال میکنند، تواناییهایی را که مورد غفلت قرار میدهند و مقرراتی که دنبال میکنند همه تاثیر شدیدی روی کودک میگذارد. اینکه کودکان الگوی انتخابی پدر و مادر را قبول یا رد میکنند روندی است که طی آن کودکان وادار میشوند طوری رفتار کنند که جامعه پسند باشد. این مسئله نقش بسیار مهمی روی انتخاب همسر دارد و اغلب منبع پنهانی تنش در زندگی خانوادگی است. از این رو ما بطور فعال روابط بین فردی را خلق میکنیم که دیگران بازی نقشهای مثبت و منفی والدینمان را کامل کنند. اگر چه ممکن است ظاهر تغییر کند جراحتهای اصلی و نیازها پابرجاست.
بر اساس این رویکرد دلیل نهایی برای اینکه اشخاص به همسرشان دل میبندند این نیست که همسرشان جوان و زیبا است و شغل مهمی دارد و از نظر “مزایای” مختلف با آنها برابر است یا فلان خصوصیات اخلاقی را دارد. اشخاص عاشق همسرشان میشوند چون مغز قدیم، شریک زندگیشان را با پدر و مادرشان اشتباه میگیرد. مغز قدیم تصور میکند در نهایت کاندیدای ایده آلی را برای جبران زخم روانی و عاطفی که فرد در کودکی تجربه کرده را پیدا کرده است. پس از گوش دادن به حرف های صدها زوج درباره همسرانشان به این نتیجه رسیدیم که در اکثر موارد شباهت زیادی میان والدین آنها و همسرشان وجود داشته است به جز استثنائاتی، ویژگی های منفی درست شبیه یکدیگر بودند. فرد در جستجو برای یافتن همسر ایده آل، که هم شبیه پدر و مادرش باشد و هم جنبه های سرکوب شده شخصیتش را جبران کند، روی یک تصویر ناهوشیار از جنس مخالف که از زمان کودکی در سر پرورانده است تکیه میکند.
هدف از ایماگو تراپی
در این رویکرد ما در تلاشیم به منظور رسیدن به اهداف مغز کهنه، می بایست که مغز نو را به خدمت بگیریم. همان بخش از مغز که انتخابگر است و اراده مان را به خدمت می گیرد. تشخیص این موضوع که همسر ما پدر و مادر ما نیست، امروز همان همیشه نیست و دیروز نیز امروز نمی باشد. در این درمان ما می آموزیم که مهارتهای منطقی تری برگزینیم و بگذاریم تجارب مغز نو روابط عشقی ما را به بار بنشاند.